این نویسنده در گفتوگو با ایسنا، درباره اینکه بعضا یکی از مسائل ادبیات ایران این است که نویسندگان با گذشت زمان کتابهای قویتر ارائه نمیدهند و بهترین آثارشان برای دوره جوانیشان است، اظهار کرد: زندهیاد هوشنگ گلشیری مقالهای به نام «جوانمرگی در ادبیات» داشت و در آن به خوبی به این موضوع اشاره کرده بود؛ اینکه چرا برخی از نویسندگان در همان جوانی از بین میروند و میمیرند و نمیتوانند در عرصه ادبیات همچنان حرف تازهای بزنند و کتاب تازهای بنویسند. این حرف، حرف بسیار درستی است. گلشیری نسبت به ادبیات آیندهنگری داشت و ما اکنون شاهد این آیندهنگری او هستیم؛ برخی با کتاب اول میآیند و بعد از یادها میروند.
او در ادامه گفت: گلشیری به این موضوع مهم اشاره کرده بود که برخی از نویسندگان جوان با جامعهای که در آن زندگی میکنند ارتباط درستی ندارند و اگر ارتباطی هم داشته باشند، بسیار سطحی است و به موضوعاتی چون اعتیاد و ارتباط جوانان با یکدیگر میپردازند که متأسفانه همانها هم بد نوشته میشوند و عمر زیادی ندارند.
آرام سپس با طرح این موضوع که چه میتوان کرد تا نویسندگان ما همیشه نویسندهای باشند که در حال خلق آثار جدید هستند، افزود: چند عامل در جامعه امروز ما باعث میشود که این مسائل خدشهدار شود و به بدنه ادبیات ما فشار و ضربه وارد کند. یکی این است که اغلب نویسندگان جوان ما فقط میخواهند با یک کتاب دیده شوند، دیده شدن با اولین کتاب نیز خود مسئله بزرگی است. این نویسندگان فکر میکنند اگر ما با اولین کتابمان خوب دیده نشویم و اولین کتابمان نتواند خوب خود را در عرصه ادبیات معاصر نشان بدهد، مطمئناً کارهای بعدیمان نیز خوانده نخواهد شد یا خیلی کم خوانده خواهد شد.
او خاطرنشان کرد: هدف نویسندگان این است که در همان گام اول خوب دیده شوند و در همان گام اول هر حرفی که دارند بزنند، ما گرفتار این معضل هستیم. گاه میبینیم کتابی به چاپ شصتم هم رسیده اما از نویسندهاش دیگر خبری نیست و به یکباره ناپدید میشود. این موضوع من را که به ادبیات معاصر علاقه دارم به فکر میاندازد که چه عواملی باعث شده یک کتاب بسیار ضعیف به چاپ شصتم و هفتادم برسد و بعد از آن از نویسنده هیچ کار تازهای چاپ نشود. مطمئنا پشت پرده یک چیزهایی وجود دارد.
نویسنده «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم»، «غریبه در بخار نمک» و «مردهای که حالش خوب است» در ادامه بیان کرد: این حرکتهای غیراصولی را در ادبیات اروپایی نمیبینید؛ ویلیام فاکنری که «خشم و هیاهو» را نوشته، بعدها «گور به گور» را مینویسد. یا در آثار ارنست همینگوی و دیگر نویسندگان آمریکایی و اروپایی لغزشهایی را که باعث میشود در عرصه ادبیات کشورشان محو شوند، نمیبینید. نویسندگان آنها مرتباً در تلاشاند تا چیزهای بهتری برای نوشتن پیدا کنند.
آرام تأکید کرد: متاسفانه خیلی از نویسندگان ما میخواهند هرچه زودتر به شهرت برسند و فکر میکنند اگر هرچه سریعتر به شهرت برسند، کارشان قویتر خواهد شد، در حالی که این اشتباه بسیار فاحشی است. مدتهاست که دیگر ما در ادبیات معاصرمان شاهکارهای قوی ندیدهایم، کاری که حداقل بگوییم تا ۲۰ سال آینده نیز دیده میشود، در حالیکه در کشورمان زمانی صادق هدایت «بوف کور» را نوشته یا صادق چوبک «انتری که لوطیاش مرده بود» را نوشته که همچنان خواننده دارند و دیده میشوند. اینها معضل بزرگ ادبیات داستانی ماست.
او همچنین بیان کرد: از طرفی هم برخی از ناشران ما به جای اینکه به ادبیات فکر کنند به انباشت سرمایه فکر میکنند و این موضوع باعث میشود ادبیات ما روز بهروز ضعیفتر شود.
این نویسنده سپس اظهار کرد: من اخیرا متوجه شدم در جوایز ادبی و در مرحله اولیه کتابهای قدر را از لیستشان حذف میکنند تا راه را برای کتابهایی که مدنظرشان است هموار کنند. این کار بسیار ناپسندی است که آثار قدری که نویسندههای ما برای آنها زحمت کشیدهاند در همان گزینش اولیه کنار گذاشته میشوند و از این کتابها به عنوان آثار خطرآفرین یاد میکنند؛ یعنی اگر این کتابها باشند دیگر آثار ضعیف بالطبع جایزهای نخواهند گرفت و این موضوع به ضررشان خواهد بود. این لابیهایی که در جوایز ادبی وجود دارد به ادبیات ضربه میزند. ما کسانی را دیدهایم که آثارشان متوسط بوده اما جایزه گرفتهاند و بعد نویسندهشان دیگر اثری ننوشته است. این امر ناپسندی که برخی در ادبیات پیش گرفتهاند به ضرر ادبیات معاصرمان تمام میشود.
احمد آرام سپس شبکههای اجتماعی را به عنوان یک معضل بزرگ در ادبیات عنوان کرد و گفت: زمانی که جوانی ۱۵ یا ۱۶ ساله بودم و برای مجله «فردوسی» داستان میبردم، به من میگفتند هنوز سن و سالت خیلی پایین است و باید بروی کتاب بخوانی؛ این مسئله به دهه ۴۰ مربوط میشود. زمانی که به این دهه از ادبیاتمان نگاهی میاندازیم، میبینیم دهه بسیار درخشانی بود. در این دوره هیچکس نوشتن را به خاطر دیده شدن انتخاب نمیکند، بلکه نوشتن را برای نوشتن و نگاه عمیق به جامعهای که در آن زندگی میکند، انتخاب میکند. اگر به صفحات مجازی که صاحبانشان داستان مینویسند، سر بزنید میبینید زیر داستانهایشان چقدر بهبه و چهچه کردهاند درصوتی که کار بسیار ضعیف است. همه این بهبه و چهچهها باعث میشود که این فرد بسیار متوهم شود و فکر کند بزرگترین شعر یا داستان دنیا را خلق کرده است. بعد همین فرد به کارگاه داستاننویسی میرود و بعدها هم خودش یک کلاس داستاننویسی میزند.
نویسنده «باغ استخوانهای نمور» و «به چشمهای هم خیره شده بودیم» ادامه داد: هر کس در هر گوشهای از این کشور دکان دونبشی زده و کارگاه داستاننویسی راه انداخته است، در حالی که از این کارگاهها کسی بیرون نمیآید و جواب درستی هم داده نشده است. همه اینها باعث میشود دیگران و کسانی که واقعا مستعد هستند، دلسرد شوند. من جوانانی را میبینم که استعداد دارند و خوب مینویسند اما زمانی که وارد این کارگاهها و مجالس میشوند، واقعاً گرفتار ندانمکاری و توهم میشوند. به نظرم همه اینها در ضربه زدن به ادبیات معاصرمان دخالت دارد.
درباره این سایت