مقدمه
اگر قصد داشته باشیم به عامترین بیان، «هنر انتقادی»(Critical Art) را توصیف کنیم، میتوانیم آن را هنری بدانیم که با ایجاد آگاهی دربارهی سازوکارهای سلطه تماشاگر را به عاملی آگاه از دگرگونی جهانی بدل میکند.[۲]از این تعریف چنین برمیآید که «هنر انتقادی» پیوندی انکارناپذیر با امر اجتماعی- ی دارد و ازآنجاکه ذیل عنوان کلی هنر تعریف میشود، از سازش و همنشینی بین هنر، ت و اخلاقیات هم حکایت میکند.
این تعاریف و انتظارات از هنر، بهخصوص در ایران، تا حد زیادی از انتظارات و درک عمومی از آن فاصله دارد. بسیاری از مردم و حتی طیف گستردهای از هنرمندان و منتقدان به خود آئینی(Autonomy) هنر باور دارند و بر این گماناند که هنر نباید یا نمیتواند وارد این عرصهها شود. به اعتقاد این گروه، کاری که هنر قرار است انجام دهد و کاری که ت و جامعهشناسی قرار بر انجام آن دارند از بنیاد با یکدیگر متفاوتاند و ملاکهایی که این امور با آن سنجیده میشوند نیز نسبتی باهم ندارند. بهزعم آنها هر زمان هنر وارد این عرصهها شده جز زیان و بدنامی به دنبال نداشته و به گرایشهایی مانند «رئالیسم سوسیالیستی» منتهی شده که نبوغ و تخیل هنرمند را در سایه ثبت واقعیت، نادیده گرفتهاند.
به تصور من به دلیل وجود چنین باورهایی درباره هنر، هرگونه تبیین «هنر انتقادی» بدون پاسخ به این شائبهها راه بهجایی نخواهد برد؛ بهخصوص در جامعهای که به دلایل مختلف بدبینیهای زیادی نسبت به حوزه ت وجود دارد و بسیاری از هنرمندان در شناخت ماهیت ی-اجتماعی هنر دچار تعارض شدهاند. به همین دلیل من در قدم اول قصد دارم ریشه باورهای موردبحث را شناسایی کنم؛ سپس ضمن تأمل بر تأثیرات متقابل هنر و جامعه، به چیستی «هنر انتقادی» بپردازم. به همین ترتیب، تلاش خواهم کرد با توجه به گرایشهای مختلف «هنر انتقادی» طی چند دههی اخیر و وام گرفتن از نظریات مرتبط با این حوزه، «هنر انتقادی» را بهگونهای مستدل دستهبندی کنم؛ گرچه پیشاپیش میپذیرم این دستهبندیها به هیچ رو کامل و بینقص نیست.
ادامه مطلب
درباره این سایت