مقدمه
همه ما بارها و بارها این جمله را شنیدهایم که هنرمندان [۱]حساساند. این جمله را طی سالهای اخیر احتمالاً بیش از همه در برابر واکنش هنرمندان به مرگ و رویدادهای تراژیک شنیدهایم؛ جائیکه هنرمند در برابر دوربینهای تلویزیونی اشک در چشمانش حلقه میزند و مجری برنامه با ژستی که در برابر احساساتی شدن هنرمند، سخت عاقلانه-مردانه مینماید، او را (هنرمند را) انسانی لبریز از احساس میخواند. در جامعهای که عقلانیت و منطق بهعنوان ویژگی مردان ستایش میشود و احساسگرایی همچون نقطهضعفی نه تلقی میشود، احساسگرا خواندن هنرمندان بهخوبی جایگاه هنر و هنرمندان را در طبقهبندی امور در جامعه نشان میدهد؛ هنرمند فارغ از جنسیتش، همچون زن، موجودی پیچیده که نیازمند کشف و شناخت است به شمار میآید. و همچون او فاقد قابلیتهای لازم برای حضور در عرصههای ی-اجتماعی است.
هرچند جایگاه نازل احساس در برابر عقل در جامعه ایران، هنرمندِ دربند احساس را تا حد زیادی در موقعیت فرودست قرار میدهد، اما در عمل شاهد آنیم که هنرمندان برخلاف بسیاری از ن تمایل چندانی برای زدودن برچسب احساسگرایی از خود ندارند. این خصلت هنرمندان در قیاس با ن، به جامعه ایران و عصر حاضر هم محدود نمیشود؛ دههها پیش از آنکه فعالین مدنی جنبشهای ن، سعی در حکواصلاح صفات انقیاد آوری چون احساسگرا بودن داشته باشند، هنرمندان رمانتیک بهعنوان پرچمداران احساسگرایی، نبردی خستگیناپذیر با خردگرایی افراطی آغاز کرده بودند. رمانتیکها در برابر گسترش روزافزون ماشینی شدن ناشی از انقلاب صنعتی و تغییر ارزشهای اجتماعی که پیامد حاکم شدن منطق پول و سرمایه در جامعه بود، رو به دنیای درون و احساسات آوردند. بسیاری از آنها که شهر و جامعه را موجب فساد طبیعت درونی و بیرونی میدانستند، سبک زندگی متفاوت از دیگر مردمان برگزیدند و اجتماعات خاص خود را سامان دادند. دنیای احساسات که همواره قلمرو ناشناختهها تلقی میشد در پیوند با گرایشهای اجتماعی نامتعارف رمانتیکها، به برساختن تصوری از هنرمند منجر شد که تا آن زمان مسبوق به سابقه نبود. هنرمند در نظر مردم به فردی بااستعدادهای ذاتی و گرایشهای منحصربهفرد بدل شد که تجلی نبوغ انسانی بود. چنین تصوری از هنرمند بیش از هر چیز به یمن پیوند هنرمند با قلمرو امور ناشناخته ساخته شد؛ یعنی قلمرو احساس.
ادامه مطلب
درباره این سایت